جدول جو
جدول جو

معنی سوال کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سوال کردن
((~. کَ دَ))
گدایی کردن، طلب کردن
تصویری از سوال کردن
تصویر سوال کردن
فرهنگ فارسی معین
سوال کردن
استفسار کردن، پرسیدن، پرسش کردن
متضاد: پاسخ دادن، جواب دادن، مطرح کردن، سراغ گرفتن، جویا شدن، گدایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنبل کردن
تصویر سنبل کردن
کاری را سرسری انجام دادن و از سر وا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوار کردن
تصویر سوار کردن
کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه کردن
تصویر گواه کردن
شاهد قرار دادن، گواه گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلال کردن
تصویر شلال کردن
دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
فرهنگ فارسی عمید
(چُ دَ)
کاستن و فرسودن، فانی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ تَ)
بر نگین نشاندن احجار کریمه را. (یادداشت بخط مؤلف) ، برنشاندن بمرکوبی. (یادداشت بخط مؤلف) ، اجزاء ماشین یا کارخانه ای را بهم پیوستن. (یادداشت بخط مؤلف).
- حقه را سوار کردن، فریفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ تَ)
نوشتن و از روی مکتوب و نوشتۀ اصلی نوشتن. (ناظم الاطباء). نقل نوشتن از قباله و رقم و حکم و جز آن و گویند این رقم را سواد کنید. (از آنندراج). مبیضه کردن. نسخه برداشتن. استنساخ کردن:
اخلاق تو سواد همی کرد آسمان
پر شد بیاض دفتر دیوان روزگار.
اوحدالدین انوری (از آنندراج).
دیوان بنده را که امینا سواد کرد
تنها در او نه شعر مجرد نوشته ست.
شیخ آذری
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ خوا / خا شُ دَ)
پرسیدن. پرسش کردن. در تداول، طلب رفع حاجت کردن و گدایی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
در دوال آوردن. در کمند آوردن. در حلقۀ کمند افکندن. کمندپیچ کردن:
بپیچید گیو سرافراز یال
کمند اندر افکند و کردش دوال.
فردوسی.
به ران اندر آورد و کردش دوال
عقابی شده رخش با پر و بال.
فردوسی.
، تسمه بستن. بند بستن. اشراج: تشریج، دوال کردن در گوشۀ جامه دان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ اَ کَ دَ)
سال کردن درخت، در تداول باغداران یک سال بار کم و یکسال بار بسیار آوردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ رُ تَ)
جدا کردن. انتخاب کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوار کردن
تصویر سوار کردن
کسی را بر مرکوبی نشاندن تا از جایی به جایی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاول کردن
تصویر تاول کردن
تاول زدن آبله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفال کردن
تصویر تفال کردن
فال گرفتن فال زدن تفال فرمودن تفال زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکل کردن
تصویر توکل کردن
کار خود بخدا حواله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماع کردن
تصویر سماع کردن
پایکوبی و رقص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
درودی رساندن درود گفتن فرنافتن درود گفتن به کسی تهیت گفتن کسی را کلمه سلام را بر زبان جاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمبل کردن
تصویر سمبل کردن
کاری را که سرسری و برای رفع تکلیف انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواله کردن
تصویر حواله کردن
چک کردن حواله دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوار کردن
تصویر آوار کردن
در بدر کردن، خراب کردن ویران ساختن، غارت کردن چپاول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودل کردن
تصویر رودل کردن
ثقل معده پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان کردن
تصویر روان کردن
گسیل داشتن، روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوام کردن
تصویر دوام کردن
پایدار ماندن، پاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ سیاه در آوردن، یا سیاه کردن روی. (چهره) صورت خود را به رنگ سیاه درآوردن، توضیح این کار در ماتم و سوگواری معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواد کردن
تصویر سواد کردن
نوشتن از روی مکتوب و نوشته اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوراخ کردن
تصویر سوراخ کردن
سفتن رخنه دار کردن ثقب، شکاف دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوا کردن
تصویر سوا کردن
انتخاب کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال کردن
تصویر سال کردن
سال کردن درخت. یک سال بار کم و یک سال بار بسیار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبل کردن
تصویر سنبل کردن
سرسری انجام دادن کاری را اجرای امری به طور سطحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سئوال کردن
تصویر سئوال کردن
پرسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیال کردن
تصویر خیال کردن
پنداشتن، گمان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
جدا کردن، از هم جدا کردن، انتخاب کردن، برگزیدن، دست چین کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد